رود آواره
محمد نوری
رود آواره به صحرا
می رود، پیچان و نالان
می رود، در تیرگی هــــا
شب بر او، افکنده دامان!!
راه صحرا می سپارد
جان به دریا می سپارد
او نشان از عمر ما دارد، دریغــا!!
می گریزد گویی از مـــــــا
بینم که هستی ما، چو رود پهناور!!
زِ موج غم خیزد!! به بیکران عدم
شتابد و آنجا به بَهر غم ریزد
بر نمیگردد رود رفته،،، زِ راه می گریزد با موج کبود!!!
چــو همین رود است!! جلوه وجود
هستی ها هم رود، روان از این قالی!!
به سوی توفان اند!! بر آبهای کبود
بدین نوا مرغان، ترانه می خوانند
بر نمیگردد عمر گشته،،، تباه می گریزد با موج کبود!!!
چــو همین رود است!! جلوه وجود
می رود، پیچان و نالان
می رود، در تیرگی هــــا
شب بر او، افکنده دامان!!
راه صحرا می سپارد
جان به دریا می سپارد
او نشان از عمر ما دارد، دریغــا!!
می گریزد گویی از مـــــــا
بینم که هستی ما، چو رود پهناور!!
زِ موج غم خیزد!! به بیکران عدم
شتابد و آنجا به بَهر غم ریزد
بر نمیگردد رود رفته،،، زِ راه می گریزد با موج کبود!!!
چــو همین رود است!! جلوه وجود
هستی ها هم رود، روان از این قالی!!
به سوی توفان اند!! بر آبهای کبود
بدین نوا مرغان، ترانه می خوانند
بر نمیگردد عمر گشته،،، تباه می گریزد با موج کبود!!!
چــو همین رود است!! جلوه وجود
کلمات کلیدی :