شب افروز
محمد اصفهانی
بینی جهان را خود را نبینی
تاچندجاناغافلنشینی
نور قدیمی شب را بر افروز
دستکلیمیدرآستینی
بیرون قدم نه از دور آفاق
تو پیش از اینی تو بیش از اینی
جانی که بخشند دیگر نگیرند
مرگ است صیدی تو در کمینی
صورتگری را از من بیاموز
شایدکهخودراباز آفرینی
صورتگری را از من بیاموز
شایدکهخودراباز آفرینی
سرکش مشو که چون شمع ازغیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
تاچندجاناغافلنشینی
نور قدیمی شب را بر افروز
دستکلیمیدرآستینی
بیرون قدم نه از دور آفاق
تو پیش از اینی تو بیش از اینی
جانی که بخشند دیگر نگیرند
مرگ است صیدی تو در کمینی
صورتگری را از من بیاموز
شایدکهخودراباز آفرینی
صورتگری را از من بیاموز
شایدکهخودراباز آفرینی
سرکش مشو که چون شمع ازغیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
کلمات کلیدی :