ارغوان
علیرضا عصار
میانِ خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قُمریِ بی آشیان در آوردیم
وجب وجب تنِ این خاکِ مُرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم
به حیرتیم که اِی خاکِ پیرِ با برکت
چقدر از دلِ سنگت جوان در آوردیم
چقدر خیره به دنبالِ ارغوان گشتیم
زِ خاکِ تیره ولی اُستخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نامِ شما فقط ترانه سرودیم و نان در آوردیم
برای اینکه بگوییم با شما بودیم چقدر از خودمان داستان در آوردیم
و آب های جهان تا از آسیاب اُفتاد قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم
عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
هر سه بَر گردانِ عاشق تنگ بود
هر که تنها بَر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزندِ خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بینِ ما مفقود شد
آنکه سَر دارد به سامان می رسد
آنکه جان دارد به جانان می رسد
هر که گردِ شعله چون پروانه است
پیکرِ صد پاره اَش بَر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
ماشه ی یک تانک بَر پوتینِ دوست
آنچه می گویی شهیدِ زنده اوست
هم قطارانی که پشتِ سنگرند
اُستخوان ها را به خانه می برند
دشمن افکن های بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
قطره بودن وانگهی دریا شدن
از پلاکی گم شده پیدا شدن
عاشقی که تن برایش گور شد
دست از جان شست تا منصور شد
دیده اَم دستی به سوی ماه رفت
بی سَر و جان تا لقاح الله رفت
دیده اَم دستی به سوی ماه رفت
بی سَر و جان تا لقاح الله رفت
عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
هر سه بَر گردانِ عاشق تنگ بود
هر که تنها بَر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزندِ خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بینِ ما مفقود شد
آنکه سَر دارد به سامان می رسد
آنکه جان دارد به جانان می رسد
چقدر قُمریِ بی آشیان در آوردیم
وجب وجب تنِ این خاکِ مُرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم
به حیرتیم که اِی خاکِ پیرِ با برکت
چقدر از دلِ سنگت جوان در آوردیم
چقدر خیره به دنبالِ ارغوان گشتیم
زِ خاکِ تیره ولی اُستخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نامِ شما فقط ترانه سرودیم و نان در آوردیم
برای اینکه بگوییم با شما بودیم چقدر از خودمان داستان در آوردیم
و آب های جهان تا از آسیاب اُفتاد قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم
عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
هر سه بَر گردانِ عاشق تنگ بود
هر که تنها بَر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزندِ خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بینِ ما مفقود شد
آنکه سَر دارد به سامان می رسد
آنکه جان دارد به جانان می رسد
هر که گردِ شعله چون پروانه است
پیکرِ صد پاره اَش بَر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
ماشه ی یک تانک بَر پوتینِ دوست
آنچه می گویی شهیدِ زنده اوست
هم قطارانی که پشتِ سنگرند
اُستخوان ها را به خانه می برند
دشمن افکن های بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
قطره بودن وانگهی دریا شدن
از پلاکی گم شده پیدا شدن
عاشقی که تن برایش گور شد
دست از جان شست تا منصور شد
دیده اَم دستی به سوی ماه رفت
بی سَر و جان تا لقاح الله رفت
دیده اَم دستی به سوی ماه رفت
بی سَر و جان تا لقاح الله رفت
عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
هر سه بَر گردانِ عاشق تنگ بود
هر که تنها بَر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزندِ خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بینِ ما مفقود شد
آنکه سَر دارد به سامان می رسد
آنکه جان دارد به جانان می رسد
کلمات کلیدی :