آرام من
محمد معتمدی
آرام من بمان کنارم بمان
بنگر مرا که می دهم بی تو جان
هر جا روم تو سایه ای از منی
تو غمگسارم تو دنیای منی
دریای من ز موج گیسوی تو
روانه ام سوی تو تمام من تو
ای ماهم به چشم من نگاهی
تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت
نایی بر نوای من بیارد
چشمان تو چشمه ی امید است
بر حال خراب نا امیدم
آوازت غزل ترین کلام است
من با تو به آسمان رسیدم
آغوش تو پناه طوفان من
جان می دهد به جان تو جان من
چشمان من کنار دنیای تو
فقط تماشای تو، تو آرزو تو
ای ماهم به چشم من نگاهی
تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت
نایی بر نوای من بیارد
چشمان تو چشمه ی امید است
بر حال خراب نا امیدم
آوازت غزل ترین کلام است
من با تو به آسمان رسیدم
بنگر مرا که می دهم بی تو جان
هر جا روم تو سایه ای از منی
تو غمگسارم تو دنیای منی
دریای من ز موج گیسوی تو
روانه ام سوی تو تمام من تو
ای ماهم به چشم من نگاهی
تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت
نایی بر نوای من بیارد
چشمان تو چشمه ی امید است
بر حال خراب نا امیدم
آوازت غزل ترین کلام است
من با تو به آسمان رسیدم
آغوش تو پناه طوفان من
جان می دهد به جان تو جان من
چشمان من کنار دنیای تو
فقط تماشای تو، تو آرزو تو
ای ماهم به چشم من نگاهی
تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت
نایی بر نوای من بیارد
چشمان تو چشمه ی امید است
بر حال خراب نا امیدم
آوازت غزل ترین کلام است
من با تو به آسمان رسیدم
کلمات کلیدی :