آهنگ آفرینش محمد معتمدی

آفرینش

محمد معتمدی

آخر که خواست از او
مارا بیافریند
آدم بیافریند ،حوا بیافریند
خود آفرید و خود نیز بر خویش آفرین گفت
می خواست هرچه خوبیست یکجا بیافریند
خود آفرید و آنگاه از خویش راند مارا
تا بلکه بر زمین هم ، غوغا بیافریند
از خویش راند مارا
آنگاه خولند از نو
خوش داشت آدمی را شیدا بیافریند
شیدا بیافریند
خوش داشت آدمی را
ویلان کوه و صحرا ، یا در شلوغی شهر
تنها بیافریند
تنها بیافریند
غوغا شدیم، غوغا
شیدا شدیم ، شیدا
تنها شدیم ، تنها
ها تا بیافریند..
غوغا شدیم، غوغا
شیدا شدیم ، شیدا
تنها شدیم ، تنها
ها تا بیافریند
باری چنان که پیداست
می خواست بی کم و کاست
مجنون بیافریند ، لیلا بیافریند
--:--
--:--