قطب جنوب
علی اصحابی
سرما زده ام همیشه سوخته ام
یک تکه یخ همیشه افروخته ام
توصیف غریبی س ولی باید گفت
در قطب جنوب زندگی سوخته ام
در هرجا روم بغض فراوان دارم
پنهان ز همه دو چشم گریان دارم
تن پوش بهارم که قلبیس که من
در پشت سرش فقط زمستان دارم
از هرجا رفاقت است من بیزارم
بیزار ز چهره های مردم دارم
بیچاره کسی که ناکسانن کسش
خوشبخت منم من که خدا شد یارم
دیگر به دلم تلاطم سابق نیست
مانند گذشته قلب من عاشق نیست
عاشق ز چه روشن که دیگر حتی
با خویشن خویش کسی صادق نیست
کلمات کلیدی :