ماه و پری
مجید اخشابی
بی سر انگشت من گِل بی حالتی
رازی از من نپرس تو که بی طاقتی
تا که دریا منم پر ماه و پری
ماهی تشنه را به کجا می بری؟
خواندمت آمدی تا تماشا کنی
می گریزی ز من که چه پیدا کنی؟
درد خود جوش تو هر دوایی ز من
ساز خاموش تو هر نوایی ز من
آشتی کن مرو هر سلامی منم
اول و واسط و والسلامی منم
هیچ کس مثل من به تو فرصت نداد
آه این قصه را زود بردی ز یاد
نقش جان نقاشی
در تو رقصانم هر کجا باشی
این عشق هستی هستی ست
از گلستان تا هر گل ِ کاشی
وقتی گم شدی در مه به که بخشیدی عمر بی برگشت
از من سالها دوری عاقبت روزی باز خواهی گشت
رازی از من نپرس تو که بی طاقتی
تا که دریا منم پر ماه و پری
ماهی تشنه را به کجا می بری؟
خواندمت آمدی تا تماشا کنی
می گریزی ز من که چه پیدا کنی؟
درد خود جوش تو هر دوایی ز من
ساز خاموش تو هر نوایی ز من
آشتی کن مرو هر سلامی منم
اول و واسط و والسلامی منم
هیچ کس مثل من به تو فرصت نداد
آه این قصه را زود بردی ز یاد
نقش جان نقاشی
در تو رقصانم هر کجا باشی
این عشق هستی هستی ست
از گلستان تا هر گل ِ کاشی
وقتی گم شدی در مه به که بخشیدی عمر بی برگشت
از من سالها دوری عاقبت روزی باز خواهی گشت
کلمات کلیدی :