حافظ
امید نعمتی
نسیم دلنواز شاعران شیراز ببر به سوی شهر عاشقان تو این راز
رسان پیام ما به گوش یار جانی بگو به داد ما برس اگر توانی
نظر به اینکه حال و روز ما خراب است رسیدگی به وضع حال ما ثواب است
تو ساقیا بیا و چاره ای دگر کن غم غروب دل گرفته را به در کن
چرا بخت بسته در به در نمیشه سیاهی نمیره دست به سر نمیشه
چرا خنده از لبای بسته دوره چرا راه شب سیاه و سوت و کوره
ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
به چیدن ستاره تا کجا دویدیم دویدیم ولی به ناکجا رسیدیم
ندیدیم ستاره گر گرفته از تب به گوشه ای نشسته در سیاهی شب
چرا بخت بسته در به در نمیشه سیاهی نمیره دست به سر نمیشه
چرا بال بستمون نشد که وا شه چرا هی نشد نشد نشد که باشه
ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
کلمات کلیدی :