آهنگ فراموشی ها امید نعمتی

فراموشی ها

امید نعمتی

دشت‌ها نام تو را می‌گویند
کوه‌ها شعر مرا می‌خوانند
کوه‌ باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند

در من این جلوه‌ی اندوه ز چیست؟
در تو این قصه‌ی پرهیز که چه؟
در من این شعله‌ی عصیان نیاز
در تو دَمسردی پاییز که چه؟

آشیان تهی ‌دست مرا
مرغ دستان تو پُر می‌سازند

آه مگذار که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد
به فراموشی ها بسپارد

در میان من و تو فاصله‌هاست
می‌توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

می‌توان از میان فاصله‌ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله‌هاست

تو به اندازه‌ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه‌ی زیبایی تو غمگینم

سینه‌ام آینه‌ای‌ است، با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار

آشیان تهی ‌دست مرا
مرغ دستان تو پُر می‌سازند

آه مگذار که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد
به فراموشی ها بسپارد
--:--
--:--