آتش دل
معین
دل در آتش غم رُخت تا که خانه کرد
دیده سیل خون به دامنم بس روانه کرد
آفتاب عمر من فرو رفت
ماهم از افق چرا سَر برون نکرد
هیچ صبح دم نشد فلق
چون شفق ز خون دل مرا لاله گون نکرد
ز روی مَهَت جانا پرده بر گشا
در آسمان مه را مُنفعل نما
به ماه رویت سوگند
که دل به مِهرت پایبند به طره ات جان پیوند
قسم به زند و پازند
به جانم آتش افکند خراب رویت یک چند
بیا نگارا جمال خود بِنما
زِ رنگ و بویت خِجل نما گل را
رو در طَرفِ چمن بین
بنشسته چو من
ِدل خون بس ز غم
یاری غنچه دهن
گل دَرَخشنده چهره تابنده غنچه در خنده بُلبل نعره زنان
هر که جوینده باشد یابنده دل دارد زنده بس کن آه و فَغان
ز جور مه رویان شکوه گر سازی
به شش درِ مِحنت مهره اندازی
همچون سالِک دست خود بازی
همچون سالِک دست خود بازی
دیده سیل خون به دامنم بس روانه کرد
آفتاب عمر من فرو رفت
ماهم از افق چرا سَر برون نکرد
هیچ صبح دم نشد فلق
چون شفق ز خون دل مرا لاله گون نکرد
ز روی مَهَت جانا پرده بر گشا
در آسمان مه را مُنفعل نما
به ماه رویت سوگند
که دل به مِهرت پایبند به طره ات جان پیوند
قسم به زند و پازند
به جانم آتش افکند خراب رویت یک چند
بیا نگارا جمال خود بِنما
زِ رنگ و بویت خِجل نما گل را
رو در طَرفِ چمن بین
بنشسته چو من
ِدل خون بس ز غم
یاری غنچه دهن
گل دَرَخشنده چهره تابنده غنچه در خنده بُلبل نعره زنان
هر که جوینده باشد یابنده دل دارد زنده بس کن آه و فَغان
ز جور مه رویان شکوه گر سازی
به شش درِ مِحنت مهره اندازی
همچون سالِک دست خود بازی
همچون سالِک دست خود بازی
کلمات کلیدی :