مه
فریدون آسرایی
من چه میخواهم مگر؟ خاک سر کوی تو را
جز غمِ آن چشمهای ماجراجوی تو را
جز هوای ابریِ آن چشمهای مِه شده
بیتو یک بغضم که در آغوشِ سینه له شده
مجنون کن این قلبِ شکسته را
دیوانه کن این جان خسته را
تو دوری و من در هوای تو عاشقم، بیا
عشقِ تو میخواهد دلی که رفت
تو موجیو من ساحلی که رفت
بیتو فقط من با خودم رسیده ام به غم، بیا
در هوای گریه هایم بغض آرام تو بود
عشق اگر عشق است،تنها در سرانجام تو بود
از خیالت هر کجا آرامش جان خواستم
آه از من بازهم از درد، درمان خواستم
مجنون کن این قلبِ شکسته را
دیوانه کن این جان خسته را
تو دوری و من در هوای تو عاشقم، بیا
عشقِ تو میخواهد دلی که رفت
تو موجیو من ساحلی که رفت
بیتو فقط من با خودم رسیده ام به غم، بیا
کلمات کلیدی :