جام صبوح
علیرضا قربانی
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پرم در پی تو می پرّم
من که شده ام چو کهربایی تو مرا
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هرجا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا کی باشد
عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
امروز من و جام صبوحی در دست
می افتم و می خیزم و می گردم مست
با سرو بلند خویش من مستم و پست
من نیست شوم تا نبود جز وی هست
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پرم در پی تو می پرّم
من که شده ام چو کهربایی تو مرا
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هرجا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا کی باشد
عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
امروز من و جام صبوحی در دست
می افتم و می خیزم و می گردم مست
با سرو بلند خویش من مستم و پست
من نیست شوم تا نبود جز وی هست
کلمات کلیدی :