همسفر
ایرج جنتی عطایی
تو از كدوم قصه ای كه خواستنت عادته
نبودنت فاجعه بودنت امنیته
تو از كدوم سرزمین تو از كدوم هوایی
كه از قبیله ی من یه آسمون جدایی
اهل هر جا كه باشی قاصد شكفتنی
توی بهت و دغدغه ناجی قلب منی
پاكی آبی یا ابر نه خدایا شبنمی
قد آغوش منی نه زیادی نه كمی
منو با خودت ببر ای تو تكیه گاه من
خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من به رفتن قانعم
خواستنی هر چی كه هست
تو بخوای من قانعم
ای بوی تو گرفته تن پوش كهنه ی من
چه خوبه با تو رفتن رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه همسفر تو بودن
هم قدم جاده ها تن به سفر سپردن
چی می شد شعر سفر بیت آخرین نداشت
عمر پوچ من و تو دم واپسین نداشت
آخر شعر سفر آخر عمر منه
لحظه ی مردن من لحظه ی رسیدنه
منو با خودت ببر ای تو تكیه گاه من
خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من حریص رفتنم
عاشق فتح افق دشمن برگشتنم
منو با خودت ببر منو با خودت ببر
نبودنت فاجعه بودنت امنیته
تو از كدوم سرزمین تو از كدوم هوایی
كه از قبیله ی من یه آسمون جدایی
اهل هر جا كه باشی قاصد شكفتنی
توی بهت و دغدغه ناجی قلب منی
پاكی آبی یا ابر نه خدایا شبنمی
قد آغوش منی نه زیادی نه كمی
منو با خودت ببر ای تو تكیه گاه من
خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من به رفتن قانعم
خواستنی هر چی كه هست
تو بخوای من قانعم
ای بوی تو گرفته تن پوش كهنه ی من
چه خوبه با تو رفتن رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه همسفر تو بودن
هم قدم جاده ها تن به سفر سپردن
چی می شد شعر سفر بیت آخرین نداشت
عمر پوچ من و تو دم واپسین نداشت
آخر شعر سفر آخر عمر منه
لحظه ی مردن من لحظه ی رسیدنه
منو با خودت ببر ای تو تكیه گاه من
خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من حریص رفتنم
عاشق فتح افق دشمن برگشتنم
منو با خودت ببر منو با خودت ببر
کلمات کلیدی :