سفیر عشق
سالار عقیلی
ای سفیر عشق از تو
شعر سرخی مانده بر لب
با تو برگشتم به خورشید
ای به من برگشته از شب
گرچه این پروانه سوزان
پیلهی اندوهمان کرد
بارش سنگ ای برادر
رفته رفته کوهمان کرد
الوند تا به اروند
ماییم و بغض در بند
در اوج همصدایی
با خون دشنه بنویس
بر خاک تشنه بنویس
یا مرگ یا رهایی
من و تو
پس از این
غروب فاجعه
دوباره
میرسیم
به روز واقعه
نترس از
شکستن
نترس از سایه ها
که شام
غریبان
نمیماند بجا
ای سفیر عشق از تو
شعر سرخی مانده بر لب
با تو برگشتم به خورشید
ای به من برگشته از شب
گرچه این پروانه سوزان
پیلهی اندوهمان کرد
بارش سنگ ای برادر
رفته رفته کوهمان کرد
الوند تا به اروند
ماییم و بغض در بند
در اوج همصدایی
با خون دشنه بنویس
بر خاک تشنه بنویس
یا مرگ یا رهایی
شعر سرخی مانده بر لب
با تو برگشتم به خورشید
ای به من برگشته از شب
گرچه این پروانه سوزان
پیلهی اندوهمان کرد
بارش سنگ ای برادر
رفته رفته کوهمان کرد
الوند تا به اروند
ماییم و بغض در بند
در اوج همصدایی
با خون دشنه بنویس
بر خاک تشنه بنویس
یا مرگ یا رهایی
من و تو
پس از این
غروب فاجعه
دوباره
میرسیم
به روز واقعه
نترس از
شکستن
نترس از سایه ها
که شام
غریبان
نمیماند بجا
ای سفیر عشق از تو
شعر سرخی مانده بر لب
با تو برگشتم به خورشید
ای به من برگشته از شب
گرچه این پروانه سوزان
پیلهی اندوهمان کرد
بارش سنگ ای برادر
رفته رفته کوهمان کرد
الوند تا به اروند
ماییم و بغض در بند
در اوج همصدایی
با خون دشنه بنویس
بر خاک تشنه بنویس
یا مرگ یا رهایی
کلمات کلیدی :