تا باز نیایی
سالار عقیلی
ترسم که به پایان رسد عمر و تو نیایی
از داغ جدایی جگرم سوخت کجایی ؟!
بخت من سرگشته گره خورده به مویت
وقت است دگر حلقه ی گیسو بگشایی
من ماهی دلتنگم و چشمان تو دریاست
زندانی دریا توام نیست رهایی
ما آینه گشتیم که حیران تو باشیم
مشکن دل این آینه با سنگ جدایی
چون سایه به دنبال تو یه عمر دویدیم
دردا و دریغا نرسیدیم به جایی
ترسم که به پایان رسد عمر و تو نیایی
از داغ جدایی جگرم سوخت کجایی ؟!
کلمات کلیدی :