بی حسم
کیان پورتراب
دورِ سرم میگردن، این ابرا بیاراده!
اولش سخت بود ولی کمکم، شده یه عادت ساده!
ساده برام
تو میخوای از دورِ من، این ابرا کنار برن …
منو ببینی مثل قبل،
با اینکه میدونی،
که این پیاده رو نمیبره مارو به سمت اون روزای خوب و ساده …
اما باز …
تو میگی به من،
که به این روزا یه رنگ تازه میشه زد
تو نگرانی من یه وقت
نَمونه روم این حس و حال همیشه،
اما …
پس چرا من، بیحسام؟
بیحسام!
چرا من، بیحسام؟
بیحسام!
پس چرا من ..
ما نگفتیم هیچوقت به همدیگه از حالمون حرفی رو،
من نمیدونم چی میشه، نمیدونم از اینجا به بعدش رو!
چون حالم نه خوبه و نه بد،
نه برام مونده قبل و نه بعدی،
فقط میچرخم با سرگیجههام …
انگار دستهام سِر شدن از سرما،
ندارم حسی واسه فردایی که تو میجنگی دائم براش …
تو میگی به من،
که به این روزا یه رنگ تازه میشه زد
تو نگرانی من یه وقت
نَمونه روم این حس و حال همیشه،
اما …
پس چرا من، بیحسام؟
بیحسام!
چرا من، بیحسام؟
بیحسام!
پس چرا من ..
تو میگی به من،
که به این روزا یه رنگ تازه میشه زد
تو نگرانی من یه وقت
نَمونه روم این حس و حال همیشه،
اما …
پس چرا من، بیحسام؟
اولش سخت بود ولی کمکم، شده یه عادت ساده!
ساده برام
تو میخوای از دورِ من، این ابرا کنار برن …
منو ببینی مثل قبل،
با اینکه میدونی،
که این پیاده رو نمیبره مارو به سمت اون روزای خوب و ساده …
اما باز …
تو میگی به من،
که به این روزا یه رنگ تازه میشه زد
تو نگرانی من یه وقت
نَمونه روم این حس و حال همیشه،
اما …
پس چرا من، بیحسام؟
بیحسام!
چرا من، بیحسام؟
بیحسام!
پس چرا من ..
ما نگفتیم هیچوقت به همدیگه از حالمون حرفی رو،
من نمیدونم چی میشه، نمیدونم از اینجا به بعدش رو!
چون حالم نه خوبه و نه بد،
نه برام مونده قبل و نه بعدی،
فقط میچرخم با سرگیجههام …
انگار دستهام سِر شدن از سرما،
ندارم حسی واسه فردایی که تو میجنگی دائم براش …
تو میگی به من،
که به این روزا یه رنگ تازه میشه زد
تو نگرانی من یه وقت
نَمونه روم این حس و حال همیشه،
اما …
پس چرا من، بیحسام؟
بیحسام!
چرا من، بیحسام؟
بیحسام!
پس چرا من ..
تو میگی به من،
که به این روزا یه رنگ تازه میشه زد
تو نگرانی من یه وقت
نَمونه روم این حس و حال همیشه،
اما …
پس چرا من، بیحسام؟
کلمات کلیدی :