دلهای بی قراران
سینا سرلک
چشمان گریه ام را دادم به دست باران
شاید مرا بگرید بر تربت بهاران
هرگز کسی نفهمید مفهوم غربتم را
من واژه ای غریبم در شعر روزگاران
من که هزار و یک شب تا شهر قصه رفتم
با هیچکس نگفتم یک قصه از هزاران
ای ساحل رسیدن این موج خسته دریاب
دریای اشتیاق است دلهای بی قراران
شب تا سحر نشسته در کنج خلوت خویش
تا روی ماه بینم در قاب چشمه ساران
در این سراب تشنه آهوی دل غریب است
ما را ضمانتی کن ای اعتبار باران
کلمات کلیدی :