قاب شیشه ای
سیاوش قمیشی
پشتِ قابِ شیشه ی پنجره ای
که شبای منو با خود می بره
جایی که گذشته هام
مثلِ تصویر از تو قابش می گذره
پشتِ قابِ بی نفس
مثلِ اون پرنده که دلش گرفته تو قفس
مثلِ یک حقیقتِ رفته به باد
منو با خود می بره
مثلِ یه رویا توی خواب
شهرِ من، من به تو می اندیشم
نه به تنهاییِ خویش
از پسِ شیشه تو را می بینم
که گرفتی مرا در برِ خویش
من وضو با نفسِ خیالِ تو می گیرم
و تو را می خوانم
و به شوقِ فردا که تو را خواهم دید
چشم به راه می مانم
تنِ من پاره ای از آن تنِ توست
و قشنگترین شبای پر ستاره، شبِ توست
که شبای منو با خود می بره
جایی که گذشته هام
مثلِ تصویر از تو قابش می گذره
پشتِ قابِ بی نفس
مثلِ اون پرنده که دلش گرفته تو قفس
مثلِ یک حقیقتِ رفته به باد
منو با خود می بره
مثلِ یه رویا توی خواب
شهرِ من، من به تو می اندیشم
نه به تنهاییِ خویش
از پسِ شیشه تو را می بینم
که گرفتی مرا در برِ خویش
من وضو با نفسِ خیالِ تو می گیرم
و تو را می خوانم
و به شوقِ فردا که تو را خواهم دید
چشم به راه می مانم
تنِ من پاره ای از آن تنِ توست
و قشنگترین شبای پر ستاره، شبِ توست
کلمات کلیدی :