خشکسالی
سالار عقیلی
تو رفتی تا بماند قایقم در گل
رها کردی مرا تنها لب ساحل
تو در چشمت به من دریا نشان دادی
نماندی و مرا دست خزان دادی
تو رفتی و جهان یکباره خالی شد
تمامت میهمان این حوالی شد
تو بردی ابرها را خشکسالی شد
ندیدی عاشقت بی تو چه حالی شد
بد کرده ای بد کرده ای
با من که جانت بوده ام
ای ماه انکارم نکن
من آسمانت بوده ام
با هر صدایی سمت در
با شوق تو رو میکنم
ته مانده ی عطر تو را
میبوسم و بو میکنم
برگرد با عاشقت سردی نکن
ما را درگیر شبگردی نکن
این شهر بی تو نمیخواهد مرا
بی رحم افتاده ام از پا بیا
بد کرده ای بد کرده ای
با من که جانت بوده ام
ای ماه انکارم نکن
من آسمانت بوده ام
با هر صدایی سمت در
با شوق تو رو میکنم
ته مانده ی عطر تو را
میبوسم و بو میکنم
رها کردی مرا تنها لب ساحل
تو در چشمت به من دریا نشان دادی
نماندی و مرا دست خزان دادی
تو رفتی و جهان یکباره خالی شد
تمامت میهمان این حوالی شد
تو بردی ابرها را خشکسالی شد
ندیدی عاشقت بی تو چه حالی شد
بد کرده ای بد کرده ای
با من که جانت بوده ام
ای ماه انکارم نکن
من آسمانت بوده ام
با هر صدایی سمت در
با شوق تو رو میکنم
ته مانده ی عطر تو را
میبوسم و بو میکنم
برگرد با عاشقت سردی نکن
ما را درگیر شبگردی نکن
این شهر بی تو نمیخواهد مرا
بی رحم افتاده ام از پا بیا
بد کرده ای بد کرده ای
با من که جانت بوده ام
ای ماه انکارم نکن
من آسمانت بوده ام
با هر صدایی سمت در
با شوق تو رو میکنم
ته مانده ی عطر تو را
میبوسم و بو میکنم
کلمات کلیدی :