بیمار
رضا بهرام
فکر عاقل کردنم هرگز مباش
من از دیوانهتر میروم
آنچه میبینم به غیر از عشق نیست
شک نکن دیوانهتر هم میشوم
بی جهت نیست این همه زیباییت
هرکسی بیند تو را منجون شود
دور تو میچرخم و آرایشت
کل اعجاب طبیعت میشود
دیوانهات، شدم ببین
فقط به من دل را ببند
دل را ببند
ای جانم از عشق تو سوخت
ای دلبرم فقط بخند
فقط بخند
فقط بخند
هرکسی گوید سخن از عشق را
نتواند که دلی از تو برد
دلبری از تو چنان دشوار است
که دل تبدار و یک “بیمار” میخواهد فقط
دیوانهات، شدم ببین
فقط به من دل را ببند
دل را ببند
ای جانم از عشق تو سوخت
ای دلبرم فقط بخند
فقط بخند
من از دیوانهتر میروم
آنچه میبینم به غیر از عشق نیست
شک نکن دیوانهتر هم میشوم
بی جهت نیست این همه زیباییت
هرکسی بیند تو را منجون شود
دور تو میچرخم و آرایشت
کل اعجاب طبیعت میشود
دیوانهات، شدم ببین
فقط به من دل را ببند
دل را ببند
ای جانم از عشق تو سوخت
ای دلبرم فقط بخند
فقط بخند
فقط بخند
هرکسی گوید سخن از عشق را
نتواند که دلی از تو برد
دلبری از تو چنان دشوار است
که دل تبدار و یک “بیمار” میخواهد فقط
دیوانهات، شدم ببین
فقط به من دل را ببند
دل را ببند
ای جانم از عشق تو سوخت
ای دلبرم فقط بخند
فقط بخند
کلمات کلیدی :