آتش
رضا بهرام
من پریشان شدهیِ مویِ پریشان توام
کفر اگر نیست بگویم که مسلمانِ توام
من گرفتار تو و موی سیاهِ تو شدم
منِ سرکش به خدا رام و به راه تو شدم
وایِ من هر نفست معجزهای تازه کند
عشق آمد که مرا با تو هماندازه کند
من که آتش شدهام ، بَه که تو دریا داری
بی سبب نیست که در ساحلِ من جا داری
ماهِ کامل شدهای چشمِ حسودانت کور
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
لحنِ زیبای تو و چشمِ سیاهت ای وای
دلربایی و دل آرا و نگارت ای وای
لحنِ زیبای تو و چشمِ سیاهت ای وای
دلربایی و دل آرا و نگارت ای وای
من که آتش شده ام ، بَه که تو دریا داری
بی سبب نیست که در ساحلِ من جا داری
ماهِ کامل شدهای چشمِ حسودانت کور
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
کفر اگر نیست بگویم که مسلمانِ توام
من گرفتار تو و موی سیاهِ تو شدم
منِ سرکش به خدا رام و به راه تو شدم
وایِ من هر نفست معجزهای تازه کند
عشق آمد که مرا با تو هماندازه کند
من که آتش شدهام ، بَه که تو دریا داری
بی سبب نیست که در ساحلِ من جا داری
ماهِ کامل شدهای چشمِ حسودانت کور
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
لحنِ زیبای تو و چشمِ سیاهت ای وای
دلربایی و دل آرا و نگارت ای وای
لحنِ زیبای تو و چشمِ سیاهت ای وای
دلربایی و دل آرا و نگارت ای وای
من که آتش شده ام ، بَه که تو دریا داری
بی سبب نیست که در ساحلِ من جا داری
ماهِ کامل شدهای چشمِ حسودانت کور
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
کلمات کلیدی :